ویژگی های شخصیتی علامه طباطبایی (ره)

خصوصیات رفتاری در منزل

جناب مهندس طباطبایی می گوید:
« علامه طباطبایی در خانه خیلی مهربان و بی اذیت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چیزی مثل چای که احتیاج داشتند، خودشان می رفتند و می آوردند. چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اتاق می شدند، ایشان در جلوی پای آنها بلند می شد و این قدر خلیق و مؤدب بود.
هیچ ممکن نبود کسی با ایشان مدتها معاشرت بکند و بدون اطلاع از خارج بداند که ایشان چه کسی هست.
اینقدر صادق و بی آلایش بود و کلاً ایشان از اخلاق اجدادشان برخوردار بود. مرحوم علامه اظهار می داشتند که عمده موفقیتهایش را مدیون همسرشان بوده است.
در مسافرتها، بسیار باحوصله بودند و در طول سال خیلی وقتها شب تا طلوع صبح را بیدار بودند و به کارهای علمی شان رسیدگی می کردند؛ چون سکوت شب فرصتی برای ایشان بود تا بتواند خوب کار کند.
در هر24 ساعت، 12 یا 13 ساعت را یکسره کار می کردند و در طول سال فقط عاشورا را تعطیل می کردند.
من از طفولیت تا آخر عمرشان که خدمتشان بودم؛ هیچ وقت یاد ندارم که در ماه رمضان ایشان یک شب بخوابند. زندگی داخلی شان واقعاً سرتاسر آموزنده بود، ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند؛ در باغبانی، زراعت و خصوصاً معماری مهارت فوق العاده ای داشتند و در زمینه کارهای طراحی ساختمان می توان از مدرسه « حجتیه فعلی» در قم نام برد.
در کارهای علمی خود بیشتر فکر می کردند و مطالعه زیادی روی کتب مختلف نداشتند به جز در مورد مراجعه به تاریخ و اسم و اختصاصات موجود و بدین جهت در کتابخانه شان خیلی کتاب انباشته نیست.
یادم هست که در سن 12 سالگی همه روزه مرا به بیابان برده و به من تعلیم تیراندازی می دادند و به من توصیه می کردند که شکار کردن را یاد بگیر؛ ولی به کار نبر که شکار و کشتن یک جانور گناه است.
گفتم پس شکار برای چه خوب است. گفتند در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه حیاتی دارد مواجه بشود و الا ممنوع است.
سپس ادامه دادند:
« من هرگز از تو راضی نخواهم بود اگر یک جانور را بکشی. »
ایشان خیلی خیر خواه، بشردوست، مقید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم.
با وجود داشتن خادم همواره باغچه های خانه را خودش بیل می زد و گلکاری می کرد و در تابستان ها و مخصوصاً پیش از آمدن به قم، در تبریز و در ملک موروثی خویش، به مدت ده سال زراعت می کرد. »
در مورد رفتار علامه طباطبایی با همسر و فرزندان، فرزند ایشان « نجمه السادات طباطبایی » همسر شهید قدوسی می گوید:
« همه خصوصیات اخلاقی پدرم، خود به خود در محیط خانوادگی ما نیز تأثیر داشت. ایشان اگر چه وقت زیادی نداشتند، ولی با این حال برنامه ها یشان را طوری تنظیم می کردند که روزی یک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند.
در این مواقع به قدری مهربان و صمیمی بودند که آدم باورش نمی شد ایشان فردی با آن همه کار و مشغله هستند.
رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند.
ما هرگز بگو و مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند ( در صورتی که زندگی مشترک، به هر حال، بدون اختلاف نظر نیست ) آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند.
پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می کرد و می گفت که این زن یازده سال و نیم در « نجف» تحمل هر سختی را کرده است، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و خوبیها را به مادرم نسبت می دادند.
خودشان می گفتند که از اول ازدواج همیشه با هم یک رنگ و یک دل بوده ایم.
با بچه ها بسیار صمیمی بودند، نه تنها با بچه های خودشان، بلکه با بچه های من. گاهی ساعات بسیار از وقت گرانبهای خود را صرف شنیدن حرفهای ما یا آموختن نقاشی به ما و سرمشق دادن برای تکالیفمان می کردند.
در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصیشان را کس دیگری انجام دهد و بر سر آوردن رختخواب همیشه مسابقه بود، پدرم سعی می کردند زودتر از همه این کار را انجام دهند و مادرم هم سعی می کرد پیشدستی کند.
حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفتم با آن حالت بیمار برای ریختن چای از جای خود برمی خواستند و اگر من می گفتم:
« چرا به من نگفتید که برایتان چای بیاورم؟» می گفتند:
« نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم. »
وقتی مادرم مریض می شد، اصلاً اجازه نمی داد از بستر بلند شود و کاری انجام دهد. مادر من حدود 17 سال پیش فوت کرده است، پیش از فوت حدود 27 روز در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه ای بلند نشدند.
تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از مادرم پرداختند.
بسیار وفادار و عاطفی بودند، تا سه چهار سال پس از فوت مادرم، پدرم علامه طباطبایی هر روز سر قبر او می رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، یعنی دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزار مادرم می رفتند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند.
می گفتند: « بنده خدا بایستی حق شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا کند. »
یکی از علل اصلی موفقیت علامه طباطبایی علاوه برداشتن ارتباط معنوی با ائمه اطهار علیهم السلام و داشتن اساتیدی مبرز و شاگردانی ممتاز و همتی بلند و توفیق الهی، داشتن همسری دلسوز بود.
آیت الله ابراهیم امینی یکی از شاگردان علامه طباطبایی نقل می کند که:
« استاد علامه طباطبایی در فوت همسرش می گریست، به ایشان عرض کردم ما باید درس صبر را از شما بیاموزیم چرا بی تابی می کنید؟
علامه فرمود:
« او بسیار مهربان و فداکار بود و اگر نبود همراهی های ایشان، من موفق به نوشتن و تدریس نمی شدم.
او [همسرم] در هنگامی که من فکر می کردم و یا می نوشتم، با من حرف نمی زد تا رشته افکارم از هم گسسته نشود و برای اینکه خسته نشوم، رأس هر ساعت در اطاق مرا باز می کرد و چای می گذاشت و سراغ کار خود می رفت.»
در مورد فداکاری همسر علامه طباطبایی نقل می کنند که علامه می گفت که خانم به حدی به من کمک می کند که گاه من اطلاع از قبای خود ندارم به این معنی که می رود پارچه ای انتخاب می کند و می خرد و می دوزد و برای پوشیدن در اختیار من می گذارد.
استاد حائری شیرازی از قول همسر علامه نقل کرد که روزی می گفت:
هنوز هم بین من و ایشان تعارفات مرسوم وجود دارد و علامه تاکنون با تعبیر سبکی نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهایی نمی برد.
بی جهت نیست که علامه طباطبایی در مرگ چنین همسر فداکار و مؤدبی اشک می ریزد و ناله سر می دهد و بعد از مرگ همسرش می گوید:
« خانواده ام وقتی از دنیا رفت زندگی من زیر و رو شد. »

ساده زیستی و زهد

علامه در بدو ورود به قم منزلی دو اتاقی در مقابل ماهی هشتاد تومان اجاره کرده بود و در این خانه محقر که امکان پذیرایی از میهمانان را نداشت، زندگی می کرد. لباس او هم ساده بود، عمامه ای بسیار کوچک از پارچه معمولی بر سر می گذاشت و لباسی کمتر از معمولی داشت، از سهم امام استفاده نمی کرد و ممر معاش وی و برادرش ابتدا از ثمرات قطعه زمینی زراعی در قریه شادآباد تبریز که از نیاکان آنان به ارث رسیده بود تأمین می شد و بعدها هم از راه حق التألیف کتابهایشان زندگی خود را اداره می کردند و سالها مبالغ هنگفتی مقروض بودند که حتی نزدیکانشان از موضوع خبر نداشتند.
یکی از شاگردان ایشان نقل می کرد:
علامه طباطبایی زندگی ساده ای داشت. مثلاً هرگاه می خواست به تهران سفر کند با اتوبوس می رفت، و در این موارد غالباً تابع محیط و اجتماع بود، یک بار بیش از یک ساعت در اتوبوس نشست تا اتوبوس پر شود، و حتی یک بار هم در اثر تصادف اتوبوس زخمی شد.

مناعت طبع

با توجه به اینکه سالها منزل نداشت و مستأجر بود، این خانه مسکونی را نیز 23 سال قبل با قیمت همان ملک موروثی تهیه کرده است. یکی از فرزندانش می گفت از خدا می خواستیم، چیزی را از ما قبول کند.
فرزندشان می گوید:
« گاهی بسته اسکناس را خدمت او می گذاشتیم با اصرار حتی پنج ریالی هم بر نمی داشت، مناعت طبع عجیبی داشت. در آخر عمر با کسالت از سفر مشهد برگشت.
طبق نظر پزشک در تابستان باغی در « احمد آباد دماوند» اجاره کردم و پولش را پرداخت نمودم که آقا در مقابل عمل انجام شده قرار گیرد. آقا پس از سه روز اقامت مرا خواست که اجاره اش چند است؟
گفتم مهم نیست، اصرار کرد که می خواهم بدانم که می توانم پرداخت کنم یا نه؟ گفتم پرداخت کرده ام، فرمود: « یا بگیر پول را یا از اینجا می روم. »
و آخر هم مجبور شدم که بگیرم!! »
یکی از دوستان می گفت:
« در همان اواخر عمر شریفشان، روزی از مسافرت آمده بودند و در انتظار تاکسی بودند که ایشان را با وسایلشان به خانه برساند؛ اما هیچ تاکسی داری حاضر نمی شد ایشان را به مقصد ببرد و ایشان مدتی کنار خیابان معطل بودند که من ایشان را دیدم و با پول خود، تاکسی ای برایشان کرایه کردم. »
این در حالی بود که داماد ایشان، شهید آیت الله قدوسی، عالی ترین مقام قضایی کشور را داشت! شهید قدوسی گفته بود:
« بنده تا همین اواخر (مدتی پس از درگذشت علامه) نمی دانستم که ایشان مبالغ سنگینی بدهکارند!»
آیت الله مصباح یزدی در مورد روحیه مناعت طبع علامه طباطبایی می فرماید:
« اوائل آشنایی با استاد علامه طباطبایی از رفتارشان خیلی تعجب می کردم گاهی مجبور می شدم به خاطر جواب گرفتن برای سؤالی که برایم پیش می آمد خدمت استاد در منزلشان شرفیاب شوم.
ایشان در حالی که به جلوی در منزل آمده، دو دست خود را بر دو طرف در گذاشته؛ سرشان را بیرون می آوردند و به سوال من گوش می دادند و پاسخ می گفتند. گاه این سوال برایم مطرح می شد که چرا استاد از من نمی خواهند که به داخل منزل بروم.
بعدها که آشنایی من با ایشان بیشتر شد و گاهی اتفاق می افتاد که می توانستم به داخل منزلشان بروم متوجه شدم، خود ایشان می فرمود:
« اگر من کار کنم و روزی 3 تومان مزد بگیرم برای من گواراتر است از اینکه به خانه کسی بروم و اظهار حاجتی کنم و وابستگی به بیتی یا شخصیتی پیدا کنم. »

عفت وادب

وی آنقدر عفیف و مؤدب بود که حاضر نمی شد حتی پاهایش را کسی ببیند. با اینکه وضع ناگواری داشت حاضر نمی شد در اواخر عمر هم کسی برای او لگن بیاورد.
سعی می کرد در توالت قضای حاجت کند و حتی یک بار مجبور شدند در حالی که سرم وصل در دستشان بودند ایشان را به همان وضع به توالت ببرند.!

اراده قوی

مرحوم ، علامه طباطبایی اراده بسیار قوی ای داشتند. وقتی که ایشان را برای معالجه به لندن برده بودند پزشکان گفته بودند:
درمقابل چشم شما پرده ای هست که باید برداشته شود تا چشم، بینایی خود را از دست ندهد. ایشان هم اعلام رضایت کرده بودند.
بعد که پزشکان گفته بودند، برای عمل جراحی باید شما را بیهوش کنیم، مخالفت کرده بودند و فرموده بودند:
« بدون بیهوش کردن عمل کنید. »
و پزشکان نیز گفته بودند، چون چشم باید به مدت پانزده دقیقه باز باشد و پلک نزند ناچاریم که شما را بیهوش کنیم. علامه طباطبایی فرموده بودند:
« من چشم خود را باز نگه می دارم. »
و به مدت هفده دقیقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتی یک بار هم پلک نزده بودند. این حکایت از ارده قوی و نیرومند ایشان می کند.
شهید آیت الله قدوسی داماد ایشان نقل کرده اند:
« علامه طباطبایی پشتکار عجیبی داشتند و چندین سال برای تفسیر المیزان زحمت کشیدند. اصلاً احساس خستگی نمی کرد، شب و روز نمی شناخت. ما اصلاً ایشان را نمی دیدیم، صبح زود مشغول کار می شد تا ساعت 12. بعد از نماز و صرف غذا استراحتی، نیم ساعتی تا نماز مغرب مشغول کار بودند. »

آرامش روحی

علامه طباطبائی گاهی اوقات که صحبت می کردند از سالیان سختی که در حمله متفقین در تبریز بودند و هیچ آرامشی نداشتند، یاد می آوردند و می گفتند:
« سالیانی بر من گذشت که هیچ آرامشی نداشتم! »
اما ما می دانیم که ایشان بسیاری از رساله های عمیق فلسفی را در همان زمان ناآرامی آذربایجان نوشته اند و اگر چه ایشان از آرامش ظاهری محروم بود، با این وجود خوفی به دل راه نمی داد.

ظرفیت فکری فوق العاده

مرحوم علامه اهل مطالعه و تحقیق و تفکر بود. تمام عمر پر برکتش را در مطالعه و تفکر و تألیف و تصنیف و تدریس صرف کرد و آثار گرانبهایی از خویش به یادگار گذاشت.
در مطالعه و تفکر قدرت فوق العاده ای داشت. می توانست مدتی تمام حواسش را در یک مطلب متمرکز سازد و بدون اینکه از آن خارج شود فقط درباره آن بیندیشد. اکثر اوقاتش را در تالیف تفسیر المیزان صرف کرد. الطاف الهی شامل حالش شده بود که جز اشتغالات علمی اشتغالاتی نداشت.
آنقدر فکر و مطالعه کرد که پزشکان معالج درباره کسالتش گفتند :
سلولهای مغزی او به مقدار توانایی خودشان کار کرده اند و دیگر تاب تحمل درک مطالب تازه را ندارند یا به تعبیر پزشکی « اشباع » شده اند.

اخلاص

حضرت علی علیه السلام در این باره می فرمایند:
« ثمره العلم اخلاص العمل: یعنی ثمره دانش، اخلاص عمل است. »
و علامه طباطبایی از علمای با اخلاص زمان ما بودند، ایشان اجازه نمی داد کسی در حضورش از او تعریف کند و لو مبالغه هم ننماید.
یکی از علمای حوزه علمیه قم می گفت: از تفسیر المیزان در حضورش تعریف کردم، علامه طباطبایی فرمود:
« تعریف نکن که خوشم می آید و ممکن است خلوص و قصد قربتم از بین برود. »
یکی از شاگردانش در این باره می نویسد:
از نظر معنوی و اخلاقی آنچه در مورد علامه طباطبایی جلب توجه می کند، وارستگی استاد از هر نوع تظاهر به علم و دانش بود و پیوسته محرک او در هر عمل، اخلاص و جلب رضایت خدای سبحان بود، ما که با ایشان انس بیشتری داشتیم یک بار هم به خاطر نداریم که مطلبی را به عنوان تظاهر به علم، یادآور شود، یا سخنی را سؤال نکرده از پیش خود مطرح کند، اگر فردی با او یک سال به مسافرت می رفت و از مراتب علمی او آگاهی قبلی نداشت، هرگز فکر نمی کرد که این مرد پایه گذار روش جدید در تفسیر و طراح قواعد و مسائل نو در فلسفه و استادی مسلم در سیر و سلوک است .
به حق، او پیوسته بر مضمون حدیثی رفتار می کرد که جد بزرگوارش پیامبر عالیقدر اسلام فرموده است:
« کار خود را پیراسته از هر نوع ریا و تظاهر و برای خدا انجام بده، زیرا خریدار عمل، خداست و او از ماهیت عمل آگاهی کامل دارد. »
خانم نجمه السادات طباطبایی می گوید:
« وقتی به حرم حضرت معصومه (س) می رفتند، عادی ترین جاها را انتخاب می کردند و دوست نداشتند جای خاصی داشته باشند، علاقه زیادی داشتند در میان مردم باشند و مقید به حفظ ظواهر دنیوی نبودند و می گفتند:
« شخصیت را خدا می دهد و با امور دنیوی هرگز انسان به کسب شخصیت نایل نمی گردد. »
روح بسیار حساس و متعالی داشت؛ وقتی از خدا صحبت می شد یا در برابر شگفتی های جهان آفرینش قرار می گرفتند، آن قدر حالات عجیب از خود نشان می دادند که انسان متحیر می شد که واقعاً در این مواقع در کدام عالم سیر می کنند. گاهی در خانه مطرح می کردند که:
« ممکن است انسانی در مواقعی از خدا غافل شود و پروردگار یک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، برای این که یک بار از ته دل بگوید یا الله و به یاد خدا بیفتد! »

جامعیت و اعتدال

آنان که دارای ظرفیت روحی نباشند، در وادی عرفان به افراط و تفریط گراییده و قادر به جمع بین عالم وحدت و کثرت نمی باشند.
علامه می فرمودند:
« بدیهی است که طی این منزل منافاتی با بودن سالک در دنیا و اشتغال به مشاغل اولیه خود ندارد و واردات قلبیه او ربطی به اوضاع خارجیه از نکاح و کسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد، سالک در عین آن که در بین مردم بوده و امور دنیا را به جای می آورد، روحش در ملکوت سیر نموده، با ملکوتیان سرو کار دارد. »
ایشان در ترسیم مقام متعالی معصومان علیهم السلام، می گوید:
« پیشوایان دینی، سلام الله علیهم اجمعین، چون از مراتب سلوک الی الله گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعد الفناء، که همان بقاء به معبود است، رسیده اند، لذا حال آنها جامع بین دو عالم وحدت و کثرت است... و از کوچکترین حکمی از احکام یا ادبی از آداب یا حالی از حالات متناسبه با این عوالم، دریغ و مضایقه و دوری نخواهند نمود، و در عین حال نیز توجه به عوالم عالیه را حفظ فرموده...»
سپس مرحوم علامه طباطبایی، موضوع تعادل را مطرح می کند و دو چهره از انسانها را ترسیم می کند:
1) گروهی که پای بند عادات و رسوم و تعارفات اجتماعی شده و برای حفظ شخصیت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهای مضر و بی فایده دریغ نمی کنند و در برابر اجتماع تابع محض می باشند.
2) گروهی که از اجتماع کنار می روند و هر گونه عادات و ادب اجتماعی را ترک کرده و در کنج خلوت آرمیده و به عزلت و گوشه گیری مشهور شده اند.
علامه طباطبایی هیچ یک از این دو را نمی پذیرد و معتقد است:
« سالک برای آن که بتواند به مقصد نائل گردد، باید مشی معتدلی بین رویه این دو گروه اختیار نماید و از افراط و تفریط بپرهیزد و در صراط مستقیم حرکت کند. »
و او خود به راستی، در نهایت اعتدال بود. با این که لحظه های سکوت را از ذکر خدا معطّر می کرد، به هنگام ارشاد و هدایت و ترویج دین، از هیچ تلاش و کوششی فرو گذار نمی نمود. و در برخوردهای اجتماعی، چنان متخلّق به اخلاق اسلامی و آداب اجتماعی بود و چنان با تواضع و فروتنی از سخن و نظر دیگران استقبال می نمود که اخلاق نیکش از شدت لطافت، نسیم را شرمنده می کرد.
او، ذکر خدا و توجه مداوم به مبدأ کمالات و فنای فی الله و حضور در میدان عملی فرهنگ و جامعه و خدمت به اسلام و مسلمانان را به شکل اعجاب انگیز جمع کرده بود. این جامعیت، از ویژگی های بسیار ارزنده اوست.
همین عارف و فیلسوف و مفسر بزرگ، که مقام معنویش در ملکوت و مقام علمیش در اوج اساتید حوزه علمیه است، هنگامی که نیاز می بیند، با تن رنجیده و فرسوده خویش، بدون داشتن کمترین امکانات، ساعتها راه را با مشکلات می پیماید تا برای مستشرقی که می خواهد شیعه را به عالم غرب بشناساند (هانری کُربَن)، چهره درستی از شیعه و معارف بلند اسلامی معرفی کند، تا مبادا، دوباره باز هم از اسلام و شیعه، چهره ای واژگونه و پوستینی وارونه به دنیا ارائه شود.
سلوک عرفانی علامه، یک سلوک خودخواهانه، فردی و بی محتوا نبود، بلکه عرفان عملی او بر عرفان نظری و براساس تفکر و شناخت و تعبد به مکتب و عشق به خدا و محبّت به انسان تکیه داشت.

ورزش و پیاده روی

یکی از نزدیکان ایشان می گوید:
« استاد پیاده روی را دوست داشت، غالباً پیاده به جلسات سیار می رفت و در بین راه نیز به سوال های علمی پاسخ می داد. »
دکتر احمدی، در مورد عادت علامه به پیاده روی اظهار می کند:
« گاهی شب ها این بزرگوار، چند کیلومتر راه را با همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعیف می پیمودند، برای این که در جلسات خصوصی دوستان حضور پیدا کند و مطالب علمی را القا نمایند و ساعت های متوالی و طولانی جلسه طول می کشید و پیاده هم این راه را طی می کرد... »

اهمیّت به تربیت فرزندان

خانم نجمه السادات طباطبایی، در خاطره ای شیرین می آورد:
« علامه طباطبایی برای بچه ها خصوصاً دخترها ارزش بسیار قایل بود و دخترها را نعمت های خدا و تحفه های ارزنده می دانست، مدام بچه ها را به آرامش و راستی دعوت می کرد، میل داشت آوای صوت قرآن در گوش کودکان طنین انداز شود .
برای همین منظور قرآن را با صدای بلند تلاوت می کرد؛ در فرصت های مناسب از روایات، مطالبی آموزنده نقل می کرد و بر این باور بود که این برنامه برای بچه ها مفید است؛ با کودکان بسیار مهربان و خوش رفتار بود و گاه می شد که وقت زیادی را صرف بازی و سرگرم کردن آنان می کرد، در عین حال حد کار را فراموش نمی کرد، که بچه ها لوس بار آیند؛ از سر و صدای فراوان فرزندان و نوه ها و نیز پر حرفی ها و سوالات مکرر آنان به هیچ عنوان ناراحت و خسته نمی شد.
در خانه هم توصیه می کرد، مبادا در مقابل کودکان عکس العمل بدی نشان دهید و به آنان چیزی بگویید، بچه باید آزاد باشد! در عین حال به ادب و تربیت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربیت آنان مؤثر می دانست و عقیده داشت که حرف پدر و مادر نباید در این حالت دوگانگی شخصیت بچه ها را ناجور بار می آورد.
در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون تری مشاهده می شد و می گفت به این ها باید محبت بیشتری شود، تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند، حتی نام دختران را با پسوند سادات صدا می کرد و اظهار می داشت:
« حرمت دختر، مخصوصاً سید، باید حفظ شود! »
همسرش عقیده داشت که دختر باید در خانه کار کند، ولی علامه می گفت:
« به آن ها فشار نیاور، آن ها اکنون باید آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسیده است. »
دخترشان نقل کرده است:
در مواقعی، غذایی طبخ می کردیم که اشکال داشت، پدرم اصلاً به روی خودش نمی آورد و خیلی هم تعریف می کرد. مادرم می گفت، به این ترتیب این دخترها در کدام خانه می توانند زندگی کنند؟ و پدرم می گفتند:
« این ها امانت خدا هستند، هر چه آدم به این ها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال می شوند. »
تربیت ما منحصراً در هنگام کودکی صورت نگرفت، من پس از ازدواج هم همیشه از رهنمودهای پدرم بهره مند می شدم، مثلاً اوایل ازدواج هر وقت به خانه پدرم می رفتم، عوض این که بپرسند وضعیت چه طور است؟ فقط سفارش می کردند:
« مبادا، کاری کنی که موجبات ناراحتی مادر شوهرت را فراهم کنی که خدا از تو نمی گذرد! »
علاقه ی ایشان به فرزندانشان زیاد بود. در سال های اخیر که ما در تهران اقامت داشتیم، من هفته ای دو سه بار به ایشان سر می زدم، ولی مشخص نبود که چه وقت هایی می روم، منتها هر وقت می رفتم، خانمشان (همسر دوم علامه) می گفتند: که پدرت سه چهار ساعت است که این جا قدم می زند و منتظر توست.
وقتی می پرسیدم: از کجا می دانستید که من می آیم؟ پدرم جواب مشخصی نمی دادند و بالاخره هم نفهمیدیم چه طور می دانستند که من چه وقت به آن جا می روم؟
فرزند محترمه علامه در ادامه اضافه می کند:
پدرم می گفت:
« اگر زن اهمیت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نمی داد! واقعاً اگر زن خوب باشد، می تواند عالم را گلستان کند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم می کند. »

مهر پدر

دختر علامه نقل می کند:
پدرم به فرزندانم علاقه وافری داشتند، مخصوصاً نسبت به پسر بزرگم (حسن) عطوفت خاصی داشت و او را عصای دست من می دانست.
وقتی که بعد از شهادت او به تهران آمدند، نمی دانستم چگونه با ایشان برخورد کنم که ناراحت نشوند، و اتفاقاً، ایشان هم این فکر را در مورد من داشتند، وقتی وارد شدند، پرسیدند:
« نجمه، من چه بگویم به تو؟ »
گفتم: هیچی، شکر خدا!
گفتند:
« احسنت! »
نه ایشان به روی خود آوردند و نه من، ایشان افزودند:
« شکر خدا، که خداوند اگر بچه ای به تو داده، خوبش را داده است. »
ولی در مجموع، شهادت حسن روی پدرم تأثیر گذاشت، می گفتند:
« وقتی یادم می آید که حسن می آمد و از من سوال می کرد، حالم دگرگون می شود. »
منبع:www.salehin.com